پست‌ها

نمایش پست‌ها از 2012

روی خط

[تلفن زنگ ميزند] + بله؟ الو؟ [تلفن قطع ميشود (قطع كرد!) + چند ناسزا] [صداي زنگ پيامك (چرا دروغ ميگي؟ تو كه 24 ساعته گوشيت سايلنته، ويبره هم به زور ميره)] - سلام + عليك (در زهنم چيز ديگه گفتم!) - يادته چند روز پيش بهم شماره دادي؟ + (يا حضرت جرجيس! اين ديگه كيه؟ من كه تو عمرم به كسي شماره ندادم) شما؟ - نازنين هستم. ميشه ببينمتون؟ + (ناگهان فكرهاي شيطاني به من هجوم آوردن! (از اون فكرا نه :/)) ... چند خط بعدي داستان بسيار كسل كننده ميشه و ميگذريم ... + شماره من و از كجا آوردين؟ - از جايي نياوردم شانسي گرفتم (اگه متوجه نكته نشدين برگردين به چند ديالوگ قبل!) + چرا زنگ زدي قطع كردي؟ - چون نميشد حرف بزنم + مريضي وقتي نميتوني حرف بزني زنگ ميزني؟ خب از اول پيامك ميدادي! ... اين وسط ايرانسل هم يادي از ما كرد و ما هم يادي از عمه گرامي ... - شما از خودتون بگين + چي بگم از كجا بگم؟ دردم و با كيا بگم؟ (اشاره به برادر چاووشي) - معرفي كنيد + با نام و ياد خدا و با تشكر از خانواده و دوستان، شما بپرس من جواب ميدم! - سن اسم اوقات فراقت (غلط املايي از من نيس بيخيدا) + اوقات فراغت و

و من فقط نگاه خواهم كرد...

نگاه خواهم كرد... من فقط نگاه خواهم كرد، در تمام اين سال‌ها، ماه‌ها، روزها... نشسته در كنجِ تاريكِ زنداني خود ساخته... پشت به ديواري كه ديگر جايي براي چوب‌خط‌هايم ندارد... من مشاهده كردم؛ سرزمينم را، زمينم را... سرزميني كه آرزوهايم را با خود برد... من فقط مشاهده كردم؛ مردم را، مردمي كه مرا ديوانه پنداشتند... كه بودم... هستم... من فقط مشاهده كردم؛ افرادي را كه خانواده مي‌خوانيدشان... خانواده... خانواده... واژه غريبي است... غريبه است... بابا را... بابايي كه نخواست نان دهد... بابايي كه آب نياورد... مشاهده كردم؛ خانه‌اي را كه سقفي نداشت... باران باريد... خانه را باد برد... روياهايم را برد... مرا برد... و من فقط مشاهده كردم؛ خود را... شيطاني كه افسارم را به دست گرفت... خودي كه از خود بي‌خود شد... مني كه ديگر برايم غريبه است... من خسته است... بايد... شايد... فرصتي نيست... چاره‌اي نيست... زندگي را بايد كرد... مشاهده... امشب بيست و پنجم آبانِ هزار و سيصد و خورده‌اي... و من همچنان مشاهده خواهم كرد...

یک روز به همراه عشق

تصویر
اولش کلی انتظار میکشی تا بیاد؛ سخته ولی شیرین، چون قراره همه زندگیت و ببینی. وقتی میبینیش دیگه به هیچی نمیتونی فکر کنی و فقط سرشار از عشق میشی... اینکه کنارش راه بری، دستش و بگیری، دستت و بگیره... این یعنی خوشبختی، هرچقدر هم که کوتاه باشه ولی بازم تو اون مدت خوشبخت‌ترین فرد روی زمینی. اون لحظه‌‍ای که توی بغلتِ انگار همه‌ی دنیا رو داری، وقتی می‌بوسیش انگار توی بهشتی... وقتی میخنده همه چیز و فراموش میکنی و فقط توی خنده‌هاش غرق میشی. ...... ولی وقتی میره همه وجودت و غم میگیره، انگار سالهاست که تنهایی انگار یه گم شده بزرگ داری... 18/7/1391 خدا دوست دارد لبی که ببوسد   نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد مرورگر شما از پخش موزیک پشتیبانی نمیکند!

اندر فواید قطعی برق

اصولا آدم باید به همه چیز با دید مثبت نگاه کنه؛ مثلا برق، شوما نگاه کنید الان تو محله‌ی ما در ماه 36 روز از سال برق میره! همین که برق میره کلی فواید داره؛ شوما اگه با دید مثبت به قضیه نگاه کنید ونیمه خالی لیوان رو پر کنید مطمئنا آب از لیوان میریزه بیرون! ولی میتونید به فواید قضیه پی ببرید. به عنوان مثال هر بار که برق قطع میشه شوما به جای اینکه گرفتار دسیسه‌های استکبار جهانی بشید و بشینید پای فیسپوک و سایت‌های بی‌ناموسی میتونید برید کمی مطالعه کنید و علم بیاموزید و فرار مغزها بشید، یعنی با هر بار قطع شدن برق امکانات پیشرفت شوما مهیا میشه پس در هر قطعی برقی دو فایده موجود است و تشکر از عمه‌ی مسئولین واجب. (حالا هی بیاین بگین ضمینه رشد تو این مملکت فراهم نیست) البته لازم به ذکره که اینجا همیشه شب‌ها برق میره و اصولا تو تاریکی هم که نمیشه کتاب خوند، ولی این چیزی از ارزش‌های دولت خدمتگذار کم نمیکنه و فقط به خاطر شانسِ بد ما هستش؛ حتما وقتی اینجا شبه و برق میره اونجا روزه و مسئولین محترم خبر ندارند. یا حتی همین قبض برق؛ شوما در نگاه اول فکر میکنید که خیلی زیاده و اینا! ولی اگه با دید

فارست گامپ

تصویر
جینی: تو احمقی؟ فارست: مامانم میگه احمق کسیِ که کارای احمقانه میکنه! مامانم همیشه بهم می‌گفت که معجزه هر روز اتفاق می‌افته، بعضی مردم اینطور فکر نمیکنن ولی براشون اتفاق می‎افته. قبلا می‌دویدم تا به جایی که میخواستم برم برسم ولی هیچوقت فکر نمیکردم کجا میخوام برم. مدتی بعد یه نفر به اون رئیس جمهور جوون نازنین موقعی که توی ماشینش بود شلیک کرد. و چند سال بعد از اون، یه نفر برادر کوچکش رو هم زد. به این خاطر که فقط توی آشپزخونه یه هتل بود، برادر بودن باید سخت باشه، نمیدونم! فارست: سلام بابا! بابا: سلام فارست! فارست: من میرم بهشت، ستوان دن! ستوان دن: خب...               قبل از اینکه بری میشه بری پایین و چندتا نوشیدنی بگیری؟ فارست: بله قربان حدس میزنم ستوان دن فکر میکرد بعضی چیزا هستن که نمیشه تغییرشون داد اون نمیخواست بهش بگن چلاق، مثل من که نمیخواستم بهم بگن احمق! فارست: سرنوشت من چیه مامان؟ - باید خودت کشفش کنی فارست   زندگی مثل یه جعبه شکلات میمونه   هیچوقت نمیدونی چی ازش نصیبت میشه. جینی! نمیدونم حق با مامان بود یا ستوان دن م

30 دقیقه آخر جهان چگونه می‌گذرد؟

تصویر
استاد ایرانی فیزیک و نجوم رصدی دانشگاه «ریورساید» کالیفرنیا با بیان اینکه از   Big bang بیگ بنگ  (انفجار بزرگ) و ابتدای پیدایش جهان، حدود 13.7 میلیارد سال گذشته است، گفت: طبق محاسبات، جهان 35 میلیارد سال پس از پیدایش یعنی تا حدود 21 میلیارد سال دیگر نابود خواهد شد. دکتر بهرام مبشر، کیهان‌شناس بزرگ ایرانی دانشگاه «ریورساید» کالیفرنیا و کاشف دورترین خوشه کهکشانی جهان  که در دومین همایش عظمت کائنات در دانشگاه صنعتی امیرکبیر سخن می‌گفت، اظهار کرد: هدف من این است که برای شما دانشجویان، سوال ایجاد کنم تا متوجه شوید که این مسائل قابل تفکر است. وی با بیان این که آینده رشته کیهان شناسی، پاسخ‌های داده شده به سوالات این حوزه را تضمین می کند، افزود: تمام افراد متفکر علاقه‌مند به فهم این مساله هستند که جهان از کجا آمده و به کجا می رود. افلاطون به عنوان اولین کسی که این علم را شروع کرد، معتقد بود، زمین محور همه کهکشان‌هاست و دیگر سیارات به دور او می‌گردند اما امروزه کیهان‌شناسی صورت علمی پیدا کرده است. مبشر ادامه داد: پس از گذشت یک‌هزار و 700 سال از مطرح شدن این اندیشه، کوپرنیک، زمین ر

وودی آلن

تصویر
اگر فیلمم یک نفر دیگر را بدبخت کند، احساس میکنم که کارم را درست انجام دادم.  می گویند من روشنفکرم، چون این عینک را می زنم و هنرمندم، چون فیلمهایم نمی فروشد . هیچ وقت دلم نخواسته آثارم جاودان باشه، بیشتر ترجیح می دم خودم تو آپارتمانم جاودان باقی بمونم. بنا به دلایلی در فرانسه بیشتر از اینجا از من استقبال میکنند. زیرنویسهایشان باید خیلی خوب باشد. تنها برنامه ی متنوع تلویزیونی، برنامه ی گزارش وضعیت هوا است.  من نمیخواهم از طریق آثارم به جاودگانی برسم، میخواهم با نمردن جاودانه بشوم.  از مردن نمیترسم،  ... فقط نمیخواهم وقتی که سر رسید آنجا باشم.  اصولاً آدم کلاس پایینی هستم.  عشق من تماشای بیسبال با آبجو و چند تکه گوشت است. چیزهایی بدتر از مرگ هم در زندگی وجود دارد.  آیا تا به حال بعدازظهرتان را با یک مأمور بیمه گذراندید ؟ پول از فقر بهتر است، البته فقط به دلایل مالی. من اغلب مواقع تفریح چندانی ندارم. در بقیهی مواقع همه اصلاً تفریحی ندارم. رابطه جنسی بدون عشق، کاری بیمعنی است. اما در بین کارهای بیمعنی، یکی از بهتریناشه،  زندگی عشقی من واقعاً وحشتناکه، آخرین باری که درون یک زن بودم زمانی

عقاید یک دلقک

تصویر
چند روز پیش برای دومین بار کتاب "عقاید یک دلقک" و تموم کردم؛‌ تا حالا کتاب دیگه‌ای از هاینریش بل نخوندم ولی همین یه کتاب تمام توانایی‌های این نویسنده رو نشون میده. بیشتر از خود کتاب و داستانش از شخصیت هانس شنیر خوشم اومد! اصولا من از بچگی از دلقک‌ها خوشم میومد، ولی هانس شنیر با همه افراد و دلقک‌ها متفاوتِ. یه جورایی وقتی این کتاب و میخوندم؛ تمام افکار و عقاید و زندگی خودم و توی هانس میدیدم... البته میدونم قلم من توانایی نوشتن درباره این کتاب بزرگ و نداره ولی دوست داشتم چند خطی دربارش بنویسم. در ادامه بخش‌هایی از کتاب که به نظر جالب‌تر و زیباتر بود و قرار میدم: وقتی مست به روی صحنه می‌روم، به هنگام انجام حرکاتی که نیازمند دقت و ظرافت هستند دچار اشتباه شده و مرتکب بدترین خطایی می‌شوم که ممکن است یک دلقک دچار آن شود: به آنچه خودم روی صحنه انجام می‌دهم می‌خندم، چیزی که برای یک دلقک به راستی خفت و اهانت محصوب می‌شود. یک عضو کک‌مکی و کوچولوی سازمان به نام جورج، به اشتباه با کشیدن ضامن نارنجکی، خودش و مجسمه را به هوا فرستاد. تفسیر و تحلیل هربرت کالیک در این مورد

تو حلقم

تصویر
اون مود خوب و بوی عود و دود و دی وی دی وودی آلنت تو حلقم  اون موزیک ملو و لب جلو پوست هولو سینه ی سیلیکونیت تو حلقم این شب و شام و ربدشامبر  وشعر شاملو شراب و جامت تو حقلم اون سوشی و گوشی و موشی عروسکت و ماشینی که توشی تو حلقم اون سی دی بتهوون و نقاشیت با پهنو / اون رقص مدرن و راه رفتن مث یه فشنو  اون لهجه ی خارجی و کتابای نخونده / اون ددی و مامی گفتنت تو حلقم... اون سفر خارجه رفتنت تو حلقم...  اون پایین شهرو ندیدنت تو حلقم... اون رو همه چی چشم بستنت تو حلقم...  از رفاقتت با همه ی آدم معروفا و / از عکسات تو دبی، مالزی با ککتل و مایو از بطری بازی روشنفکری و سوییچ پارتی / از شعر سپید ناشی از اسید و ال اس تی از چندشت از آغاسی و جواد یساری / از حس گرفتن سگیت با صدای پاواروتی از پیانوی خاک خوردت توی خونه / از گیتار آویزون توی آشپزخونه از کلاس مدیتیشن و لاس خشکه تو یوگا / از انزجارت از شاهین و شعر بگا مگا از دهن کجیت به گیلک و ترک و کردستانی / تو یکی ایرانی هستی بقیه شهرستانی تو بیف استروگانف می خوری من کله پاچه / لب گر

خواب یا رویا

تصویر
وقتی به هوش اومدم دیدم کنار رودخونه هستم؛  اصلا یادم نبود چطوری اومدم اونجا یا اونجا چیکار میکردم، حتی نمیدونستم اونجا کجا هست! فقط یادم میومد که قبل از بیهوش شدنم توی خونه بودم، حتما بقیه نگرانم شدن، شاید هم نشدن! مسلما وقتی کسی و نداشته باشی هیچکس هم نگرانت نمیشه. وقتی اون غروب زیبا رو دیدم دیگه برام مهم نبود اونجا چیکار میکنم یا اصلا چطوری اومدم اونجا، همینطور ایستاده بودم و به پل روبرو و اون غروب زیبا زل زده بودم. مکان خیلی عجیبی بود، اصلا نمیدونستم باید کجا برم، هیچکس بجز من اونجا نبود انگار که وسط بیابون رها شده بودم! [در این لحظه نگارنده هنگ میکنه و نمیدونه چی بنویسه در نتیجه آب میبندیم توش بره!] وقتی که حواسم و بیشتر جمع کردم فهمیدم یه صداهای عجیبی از پشت سرم میاد، برگشتم و به جنگل چشم دوختم، یه نوری از توی جنگل دیدم؛ جای خیلی عجیبی بود، میخواستم برم و ببینم نور از کجا میاد ولی خیلی میترسیدم هوا دیگه کاملا تاریک شده بود. سایه‌های عجیبی از توی جنگل حرکت میکرد و من هر لحظه بیشتر از قبل میترسیدم. داشتم کم کم وارد جنگل میشدم، از ترس نمیتونستم قدم بردارم ه

یکرنگی

تصویر
شما را از کی نديده‌ام؟ جواب دادم: از ۲۵ سال پيش اعليحضرت. قاعدتاً اين تاريخ بايد در خاطرتان باشد. بله بدون شک در خاطرش بود: تاريخ سقوط مصدق، يک ربع قرن پيش يا درست‌تر بگويم دو ماه مانده به يک ربع قرن. ولی در زمانی چنين طولانی دو ماه چندان به حساب نمیآيد. پادشاه به من گفت: - شما جوان مانده‌ايد، در هر حال پير نشده‌ايد. من مراسم ادب را به جا آوردم و در کنار يک ميز مستطيل بر دو صندلی روبروی هم نشستيم. گفتگو را شاه آغاز کرد: - اين پديدهٌ خمينی چه صيغه‌ای است؟ منطقی بود که بخواهد بداند برداشت من از ظهور اين عامل جديد در صحنهٌ سياسی ايران چيست. - بسيار ساده است اعليحضرت. واکنش مردم است – يا لااقل يکی از واکنش‌های متعدد آنهاست – در مقابل دولت‌هايی که ما بارها از حضور اعليحضرت تقاضا کرده بوديم از آنها پشتيبانی نفرمايند.  - يعنی چه؟ - بدون حمايت شما، هيچ کس اين دولتها را تحمل نمیکرد. قدرت معنوی اعليحضرت در اين مورد بسيار قابل ملاحظه بوده است، شما خود مسائل سياسی را حل و فصل میکرديد و همين پشتوانهٌ دولتها میشد. پيامد اين حرف سکوتی سنگين بود که من با اين جمله شکستم - عليحضرت به من اجازه میدهن
تصویر
همیشه افراد بزرگ دشمنان بزرگتر و بیشتری دارن. متاسفانه جدیدا شوخی‌هایی رایج شده که در آن سخنان و مطالب دکتر شریعتی به تمسخر گرفته میشه، و همچنین عده‌ای هر مطلب بزرگ و کوچکی را به شریعتی نسبت میدهند و بالعکس سخنان ارزشمند او را به افراد دیگر که هیچ بویی از درک و شعور نبردن. شریعتی انسان کوچکی نبود که اگر بود شاهد این مسائل نبودیم! کسانی هستند که میخواهند استاد را کوچک بشمارند و از فکر و ذهن مردم خارج کنند و عده‌ای از مردم ناخواسته در حال کمک به این افراد هستند. و کسانی هم که کارهاشون و از روی عقل و شعور انجام نمیدن بهترین ابزار برای تحقق خواسته‌های این افراد هستند؛ بیایید خود را آلت دست دیگران نکنیم و کمی به کارهایی که میکنیم و حرفهایی که میزنیم فکر کنیم. اگر نوشته های استاد را بخوانید به ابعاد درونی او پی خواهید برد، کتابهایی که انگار همین امروز نوشته شده است. حرفهایی که انگار برای ما گفته شده. پس بیایید با جلوگیری از انحراف کتابها و نوشته های استاد قدر زحمات او را بدانیم. به یاد داشته باشید که زمانی موضوع این شوخی‌ها قومیت‌های ما بودن  و قبل از آن افراد دیگر و پس از شریعت

گونه شناسی - این قسمت؛ لایک‌پشت!

تصویر
لایک‌پشت چیست؟ موجودیست که گویا پشتش لایک دارد اما این تصور کاملا غلط است و "لایک" اسم کوچک او میباشد! (که عمدتا او را به همین نام میشناسیم) زیستگاه آن اغلب در شبکه‌های اجتماعی (ناموسی و بی‌ناموسی) همانند فیسبوق است. قدمت این موجود (که جاندار هم نیست ولی جان بخش است بسی) به اولین شبکه‌های اجتماعی که نه بلکم دومی و سومی میرسد شاید. (این مورد همچنان در حال تحقیق و اینا میباشد) این موجود از نظر مادی و معنوی بسیار گرانبها و ارزشمند است، و شکار بسیار لذیذی برای گونه‌ای از درنده خویان به نام "انسان" است. انسان‌ها از دیرباز (خودمم نمیدونم ینی چی) به دنبال شکار این موجود بودند و هستند و خواهند بود. عده‌ای این موجود زبان بسته را شکار کرده و در پیجِ ناصر خسرو به قیمت‌های گزافی (حالا هر چی، اصن مهم نیته) به فروش میرسانند. که البته با تدبیر و درایت سربازان گمنام فتا (پنیر) بزرگترین باند قاچاق "لایک" منهدم شد!!! این موجود بیشتر تمایل به جنس ماده دارد و فرت و فورت در اطراف آن یافت میشود. حتی شما در شبکه بی‌ناموسی فیسبوق میتوانید مشاهده کنید که عطسه بانوا

گونه شناسی - این قسمت؛ پشه!

پشه چیست؟ موجودیست گویا موزی، گرسنه، زشت و زیبا و ... نام‌برده از خانواده حشرات ثروتمند است و سال‌ها است که میخواهم با عنکبوتیون ازدباج کند، اما گویا بر سر مهریه به توافق نمیرسند و مادر شوهر و مادر زن نیز با یکدیگر نمیسازند! (براشون دعا کنید، خیلی همدیگه رو میخوان) محل زندگی آنها شب‌ها بر روی بدن‌های گوشت‌آلو شما و غیره است و پس صرف شام بسیار محترمانه به خانه‌هایشان رهسپار میشوند، اما دانشمندانِ همیشه بی‌کار همچنان در جستجوی پاسخ این سوال هستند که: "پشه‌ها روزا کجا میرن؟؟؟" (نه جدا کجا میرن؟ :-؟ پاسخ‌های خود را در اولین صندوق بی‌اندازید تا در قرعه کشی ما برنده‌ی یک دستگاه پشه بند به همراه مگس‌کش طلا شوید!) تا به حال گونه‌های متفاوتی از این موجوت یافت شده که همه آنها تمایل زیادی به خونخواری دارن. شواهد حاکی از آن است که تا حدی میخورند که ییهو میپوکن و جان به جان آفرین ... اما هنوز معلوم نیست چرا پس از خوردن این همه خون به توالت رجوع نمیکنند! با وجود کشتارهای بسیار زیاد آنها توسط انسان‌های موزی این گونه اصلا در حال انقراض نیست و زاد و ولد آنها به چینی‌ها تشبیه میشو

Wanna know how...

تصویر
  ?   Wanna know how I got these scars [ Rachel Dawes:   [offscreen]  Okay stop!  [The Joker walks over to her The Joker:  Well, hello beautiful! You must be Harvey's squeeze! And you are beautiful. Oh, you look nervous. Is it the scars? Wanna know how I got 'em?  [grabs her chin as she continuously tries to look away]  Come here, look at me. See, I had a wife — beautiful, like you — who tells me that I worry too much, who tells me that I ought to smile more, who gambles and gets in deep with the sharks. Hey.  [she squirms, and he forces her to keep looking at him]  One day they carve her face. We have no money for surgeries. She can't take it. I just want to see her smile again, hmm? I just want her to know that I don't care about the scars. So…  [Rachel tries again to look away, he grabs her face and forces her to look at him.]  I stick a razor in my mouth and do this… to myself.  [Directs attention towards the scars]  And you know what?  She can't