پست‌ها

نمایش پست‌ها از 2020

چرخه‌های بی پایان

تصویر
آدم بعضی وقتا یه چیزی یا یه کسی رو اونقدری دوست داره که تمام شب و روزش رو با اون میبینه. اونقدری که میشه زندگیش! بعد وقتی برای اولین بار زندگیش رو از دست میده دیگه محتاط‌‌تر میشه، دیگه نمیتونه چیزی رو اونقدر دوست داشته باشه، دیگه کسی زندگیش نمیشه! و در واقع دیگه زنده نیست. اولش درد میکشی، یکم که بگذره سِر میشی! و در آخر یادت میره... یادت میره که نباید چیزی که موندنی نیست رو اونقدر دوست داشته باشی. و باز هم تکرار... مثل اینه که داری غرق میشی و هی دست و پا میزنی میای بالا، تا سرت رو از آب میکنی بیرون یه موج میزنه باز میری پایین... انقدر میری و میای تا یه جایی دیگه به پوینتلس بودن این لوپ پی میبری. دیگه خسته میشی، اونقدری که دست و پا نمیزنی و میری پایین... انقدر میری پایین که میرسی به تاریکی. تو همین مسیر هم متوجه میشی که کل این زندگی یه لوپِ پوینتلس از دست و پا زدنت بوده! پ.ن: سعدی وقتی داشته این شعرو میگفته غمگین ترین آدم دنیا بوده: مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم! 

برای خاطراتی که باید فراموش شوند

تصویر
پیش از این وقتی با یکی میرفتم بیرون همیشه حداقل یه سلفی یا عکسی میگرفتم که یادگاری بماند تا هر زمان که گذری دوباره کردم یاد آن ایام زنده شود... گذشت و گذشت تا رسیدیم به اون جایی که عکس‌های قدیمی رو میدیدم و یادآوری خاطرات، چه تلخ و چه شیرین، نه تنها خوشحال کننده نبود بلکه هر بار غمی بیشتر بر حسرت از دست رفتن روزهای پیاپی می‌افزود و اینطوری شد که هر کدوم از تکه‌های خاطرات گوشه‌ای از هارد تلنبار شدند و تبدیل شدند به تنهاترین پوشه‌های دنیا؛ قبرستانی برای خاطرات خوب و بد! الان که دارم اینا رو مینویسم از آخرین عکسی که گرفته شد و آخرین پوشه‌ای که باز شد سال‌ها میگذرد، حالا سال‌ها است که نه عکسی گرفته میشود و نه فیلمی و نه صدایی...  ولی خاطرات چطور؟ چطوری میشه خاطرات رو بریزی توی یه پوشه و بزاریش توی عمیق‌ترین قسمت از ذهنت؟! جایی که حتی دست خودت هم بهش نرسه... پ.ن: خلاصه که اشتباه اصلی ساختن اون خاطرات بود. پ.ن: پیشنهادی برای گذر از خاطرات تلخ:

What if We Nuke a City?

تصویر