پست‌ها

نمایش پست‌ها از نوامبر, ۲۰۱۲

و من فقط نگاه خواهم كرد...

نگاه خواهم كرد... من فقط نگاه خواهم كرد، در تمام اين سال‌ها، ماه‌ها، روزها... نشسته در كنجِ تاريكِ زنداني خود ساخته... پشت به ديواري كه ديگر جايي براي چوب‌خط‌هايم ندارد... من مشاهده كردم؛ سرزمينم را، زمينم را... سرزميني كه آرزوهايم را با خود برد... من فقط مشاهده كردم؛ مردم را، مردمي كه مرا ديوانه پنداشتند... كه بودم... هستم... من فقط مشاهده كردم؛ افرادي را كه خانواده مي‌خوانيدشان... خانواده... خانواده... واژه غريبي است... غريبه است... بابا را... بابايي كه نخواست نان دهد... بابايي كه آب نياورد... مشاهده كردم؛ خانه‌اي را كه سقفي نداشت... باران باريد... خانه را باد برد... روياهايم را برد... مرا برد... و من فقط مشاهده كردم؛ خود را... شيطاني كه افسارم را به دست گرفت... خودي كه از خود بي‌خود شد... مني كه ديگر برايم غريبه است... من خسته است... بايد... شايد... فرصتي نيست... چاره‌اي نيست... زندگي را بايد كرد... مشاهده... امشب بيست و پنجم آبانِ هزار و سيصد و خورده‌اي... و من همچنان مشاهده خواهم كرد...