شب جمعه
از شب جمعه هم واسه ما فقط يه غروب دلگیر و كش دار موند كه تا به ما رسيد خودش رو تا سحر كشيد! كه از اول هفته سگ دو بزنیم و به آخرش هم كه ميرسيم انگار به ته خط رسيديم؛ كه هرچی بيشتر جون بكنی بيشتر ته چاهی و خودت واسه خودت ميكنی! اينه قصه جماعتی كه نخواستن دور و برشون يه مشت گوسفند باشن؛ جماعتی كه سر تو لاكن... از شب جمعه هم فقط واسه ما بیخوابی موند و يه كوله بار كار نكرده و غمی كه نميزاره دست و دلت به كار بره... كه هر طرف و ميبينی يكی روی كاره و دنيا هم انگشت بيلاخش رو به طرفت گرفته و تنهاييت رو ميزنه توی سرت. برا ما فقط يه اينترنت موند كه تا شب جمعه شد عين صحرای كربلا همه پشتمون و خالی كردن و رفتن حالی كردن؛ نشستيم و ديديم كی كِی ميره روش و كی پياده ميشه! حال و اونا ميكنن و زندگی هم ما رو... از كل زندگيمون فقط برامون قلمی موند كه خودمون رو باهاش خالی كنيم و هر وقت تموم شد دوباره جا واسه غمهای تازه داشته باشيم... كه بگم تف به قبر اون میمون قرمساقی که بجای چریدن توی جنگل، نشست تکامل کرد و از نطفهی پسرِ پدر سوختهاش انسان متولد شد! از كل بودنش فقط اين و بهمون ياد دادن ك