عقاید یک دلقک
چند روز پیش برای دومین بار کتاب "عقاید یک دلقک" و تموم کردم؛ تا حالا کتاب دیگهای از هاینریش بل نخوندم ولی همین یه کتاب تمام تواناییهای این نویسنده رو نشون میده. بیشتر از خود کتاب و داستانش از شخصیت هانس شنیر خوشم اومد! اصولا من از بچگی از دلقکها خوشم میومد، ولی هانس شنیر با همه افراد و دلقکها متفاوتِ. یه جورایی وقتی این کتاب و میخوندم؛ تمام افکار و عقاید و زندگی خودم و توی هانس میدیدم... البته میدونم قلم من توانایی نوشتن درباره این کتاب بزرگ و نداره ولی دوست داشتم چند خطی دربارش بنویسم. در ادامه بخشهایی از کتاب که به نظر جالبتر و زیباتر بود و قرار میدم: وقتی مست به روی صحنه میروم، به هنگام انجام حرکاتی که نیازمند دقت و ظرافت هستند دچار اشتباه شده و مرتکب بدترین خطایی میشوم که ممکن است یک دلقک دچار آن شود: به آنچه خودم روی صحنه انجام میدهم میخندم، چیزی که برای یک دلقک به راستی خفت و اهانت محصوب میشود. یک عضو ککمکی و کوچولوی سازمان به نام جورج، به اشتباه با کشیدن ضامن نارنجکی، خودش و مجسمه را به هوا فرستاد. تفسیر و تحلیل هربرت کالیک در این مورد