جمعه بي‌تفاوتي

اولين جمعه‌اي كه دلگير نبود...
نه، دلگير بود ولي من حسش نكردم.
آخه مگه ميشه دلگير نباشه؟ خوب اگه دلگير نبود كه ديگه بهش نميگفتن جمعه!
ميشد يه روز مثل بقيه‌ي روزا، اسمش هم مثل اونا ميشد.
مثلا بهش ميگفتن 6 شنبه، بعد 5 شنبه ميشد ديگه!
اصلا دلگيري جمعه همه‌اش به خاطر تنهاييه؛
همه روزا يه جوري به هم ربط دارن، همشون پشت سر همن، همشون شنبه دارن...
ولي جمعه تك و تنها اون آخر افتاده، از اول هم بهش گفتن تعطيله!
مگه اون با شنبه يا روزاي ديگه چه فرقي داره كه بايد تعطيل باشه؟
بقيه روزا از صبح تا شب سرشون شلوغه و اصلا وقت نميكنن به تنهايي و غم فكر كنن
ولي جمعه از صبح تا شب بيكاره!
حالا از وقتي پنجشنبه هم تعطيل شده يكم از تنهاييش كم شده،
ولي هنوز هم آخرين روز هفتس كه تك و تنها برا خودش زندگي ميكنه...
حتي كسي رو نداره كه باهاش درد و دل كنه.
جمعه هم يه روزه مثل بقيه روزا، انقدر با تنهايي و غم و غصه دلگيرش نكنين، آخه اونم دل داره!

اولين جمعه‌اي نبود كه دلم نگرفت، اولين جمعه‌اي بود كه ديگه بي‌تفاوت بود...
اولين جمعه‌اي بود كه ديگه حسي نداشتم...
و اين آغاز راه جديدي است به سوي پوچي...



نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

اعدام و تاثیرات آن بر جامعه

خواب یا رویا

Leon the Professional