برای خاطراتی که باید فراموش شوند
پیش از این وقتی با یکی میرفتم بیرون همیشه حداقل یه سلفی یا عکسی میگرفتم که یادگاری بماند تا هر زمان که گذری دوباره کردم یاد آن ایام زنده شود...
گذشت و گذشت تا رسیدیم به اون جایی که عکسهای قدیمی رو میدیدم و یادآوری خاطرات، چه تلخ و چه شیرین، نه تنها خوشحال کننده نبود بلکه هر بار غمی بیشتر بر حسرت از دست رفتن روزهای پیاپی میافزود و اینطوری شد که هر کدوم از تکههای خاطرات گوشهای از هارد تلنبار شدند و تبدیل شدند به تنهاترین پوشههای دنیا؛ قبرستانی برای خاطرات خوب و بد!
الان که دارم اینا رو مینویسم از آخرین عکسی که گرفته شد و آخرین پوشهای که باز شد سالها میگذرد، حالا سالها است که نه عکسی گرفته میشود و نه فیلمی و نه صدایی... ولی خاطرات چطور؟ چطوری میشه خاطرات رو بریزی توی یه پوشه و بزاریش توی عمیقترین قسمت از ذهنت؟! جایی که حتی دست خودت هم بهش نرسه...
پ.ن: خلاصه که اشتباه اصلی ساختن اون خاطرات بود.
گذشت و گذشت تا رسیدیم به اون جایی که عکسهای قدیمی رو میدیدم و یادآوری خاطرات، چه تلخ و چه شیرین، نه تنها خوشحال کننده نبود بلکه هر بار غمی بیشتر بر حسرت از دست رفتن روزهای پیاپی میافزود و اینطوری شد که هر کدوم از تکههای خاطرات گوشهای از هارد تلنبار شدند و تبدیل شدند به تنهاترین پوشههای دنیا؛ قبرستانی برای خاطرات خوب و بد!
الان که دارم اینا رو مینویسم از آخرین عکسی که گرفته شد و آخرین پوشهای که باز شد سالها میگذرد، حالا سالها است که نه عکسی گرفته میشود و نه فیلمی و نه صدایی... ولی خاطرات چطور؟ چطوری میشه خاطرات رو بریزی توی یه پوشه و بزاریش توی عمیقترین قسمت از ذهنت؟! جایی که حتی دست خودت هم بهش نرسه...
پ.ن: خلاصه که اشتباه اصلی ساختن اون خاطرات بود.
پ.ن: پیشنهادی برای گذر از خاطرات تلخ:
نظرات
ارسال یک نظر