تكرار...


ناگهان از خواب پريد، باز هم ديرش شده بود!
مثل هميشه به سرعت آماده شد تا از خانه بيرون برود...
هر وقت ديرش ميشد ياد كودكيش مي‌افتاد، روزهاي خوشي كه با بيدار شدن صبح زود براش ناخوش ميشد!
آرزو ميكرد كاش اين بيدارشدن‌ها هم مثل كودكيش با صدي مادرش بود براي رفتن به مدرسه، ولي زندگي هيچوقت بهش روي خوش نشون نداده بود.
زندگي براش سخت شده بود، نه، سخت بود از روز اول!
از روزهاي تكراريش ديگه خسته شده بود
از اينكه سالهاست هر روز يك كار و تكرار ميكنه.
مگه چي ميخواست؟
فقط ميخواست زندگي كنه...
از خانه خارج شد و به سمت پاركينگ رفت ولي يادش افتاد كه مسير و اشتباه رفته!
به سرعت از خيابان‌ها رد ميشد و توجهي به چراغ هاي سبز و قرمز، ماشين هايي كه با سرعت مي‌آمدند و مي‌رفتند، مردمي كه از كنارش مي‌گذشتند و ... نميكرد.
فقط يك خيابون مانده بود، از وسط خيابون رد ميشد كه ناگهان...
در آخرين لحظات به اين فكر ميكرد كه بالاخره زندگي بهش روي خوش نشان داده، بالاخره نجات پيدا كرد، آزاد شد...
به آرزوي كودكيش رسيد و ديگه ميتونست پرواز كنه...
و به خوابي عميق فرو رفت...
...........
ناگهان از خواب پريد!
باز هم ديرش شده بود!
به سرعت آماده شد تا از خانه بيرون برود مثل هميشه...
ياد كودكيش افتاد، روزهاي خوشي كه با بيدار شدن صبح زود ناخوش ميشد!
آرزو ميكرد كاش اين بيدارشدن‌ها مثل كودكيش با صدي مادرش بود، ولي زندگي هيچوقت بهش روي خوش نشون نداده بود.
زندگي براش خيلي سخت بود از روز اول!
از روزهاي تكراريش ديگه خسته شده بود
از اينكه سالهاست هر روز يك كار و تكرار ميكنه.
مگه چي ميخواست؟
فقط ميخواست زندگي كنه...
از خانه خارج شد و به سرعت از خيابان‌ها رد شد و توجهي به چراغ هاي سبز و قرمز، ماشين هايي كه با سرعت مي‌آمدند و مي‌رفتند، مردمي كه از كنارش مي‌گذشتند و ... نميكرد.
فقط يك خيابون مانده بود، از وسط خيابون رد ميشد كه ناگهان...
در آخرين لحظات به اين فكر ميكرد كه بالاخره زندگي بهش روي خوش نشان داده، بالاخره نجات پيدا كرد، آزاد شد...
به آرزوي كودكيش رسيد و ديگه ميتونست پرواز كنه...
و به خوابي عميق فرو رفت...
...........
و ناگهان از خواب پريد، ديرش شده بود!
و اين خواب تكرار شد و تكرار شد و تكرار...
و باز هم تكرار شد!

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

اعدام و تاثیرات آن بر جامعه

خواب یا رویا

Leon the Professional